دومین روز این هفته هم اینجوری گذشت ...
امروز ظهر برای ماشينمون یه گوسفند کشتیم توی حیاط خونمون،خیلی دلم واسه گوسفند سوخت طفلکی ...
امشب خالم قراره بیان خونمون عید دیدنی ،بابام زنگ زد و گفت واسه شام بیان ،الان داریم آماده میشیم ...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی