بدون عنوان
امشب بعد دو هفته رفتیم شانديز البته خونه بابابزرگم .کرسی گذاشته بودن خونشون حسابی گرم بود و صمیمی .
بابابزرگم از سفرهایی که رفته بود تعريف میکرد از مسجدالاقصی،از رفتن پيادشون به سوریه و کربلا از گذشته ها و هی سرش به نشانه افسوس تکون میداد و هی میگفت من اینجوری نبودم .بابام گفت بريم مشهد اقاجونم گفت خیلی دوست دارم اما نمیتونم ...اقاجونم خیلی ضعیف شده و با کوچکترین باد سرما میخوره حتی تابستونم سردشه و اينکه خودش میگه خونه خودمون راحت ترم...
عکس جدید اقاجونم دور کرسی
همیشه عکس دوست داره
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی