روزها
آخر سال و همه در تکاپوی خرید و شستشو ...اما واقعا لحظه های خاصیه که قدر تک تکشون باید بدونی ...پر از خاطره است پر از تجربه و تکرار خوشایند
از حال و هوای خودم اگر بخوام بکم بهتره چیزی نگم ،اخه یکم ناراحتم از اینکه قراره تابستون بریم خونه جدید و شش ماه تمام گذشت و تموم نشد ،حیف اونهمه برنامه ریزی و ذوق و شوق
اما بازم خداروشکر واسه همه نگاه هاش ،الانم که خونه نصفه کارست ،میریم روی فرشی که پهن کردیم اونجا میشینیم و یه چیزی میخوریم و صدامون موقع حرف زدن توی خونه ی خالی میپیچه و من و خواهری میریم اتاقامون رو بررسی میکنیم و مثل بچگی هامون پر میشیم از خنده و شوخی...
ممنونم از خدا بابت اینکه کاری کرد تا بابام ماشین رو عوض کرد تا نگرانیم بابت رانندگیش توی جاده برطرف شه ...
....ادامه میدم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی