روز ها
اما بگم از امروز ،البته بهتره بگم از دیروز ،،،خوب دیروز که جمعه بود رفتیم شاندیز خونه بابابزرگم که اصلا حالش خوب نبود طفلکی اصلا نمیتونست چشماش باز نگه داره ،اما با همون وضعیت هی نگران من و نی نی (خواهرم)،بود و میگفت سرما نخورین ... اما امرووز ،امروز بعد از یه جلسه ی فوووق العاده مزخرف ازکلاسم ،مامان گفت داییم بابابزرگ اورده مشهد و برده بیمارستان ،ما هم رفتیم البته من و خواهرم توی ماشین موندیم و مامانم رفت داخل که بعد اومد و گفت سرم زدن و ازمایش گرفتن و احتمالا تا صبح کار خواهد داشت ... ایشالله همه مریضا شفا بگیرن پدر بزرگ مهربون مم همینطور....
نویسنده :
اورانوس
2:10
ماشین نو...
اما خوشبختانه توی خونه اوضاع عالی بود ،با همفکری من و خواهری بابا امروز که مورخ ۱۸مرداد ۹۵بود وفتن و یه ماشین ثبت نام کردن ... البته بهمن ۹۵تحویل میگیریم امیدوارم با خوشحالی و سلامتی استفاده کنیم....
نویسنده :
اورانوس
20:04
چرا ؟؟؟
امروز کلاس زیاد خوب نبود چون استادی که داریم از لحاظ رفتار با هنرجویان تعادل رو رعایت نمیکنه ،یعنی طرز برخوردش متفاوته ،نمیدونم به خاطر نوع پوشش من و خواهری اینطور رفتار میکنه ،یعنی افراد چادری تا این حد باید نادیده گرفته بشن . من که هرچقدر خواستم توجه نکنم نشد،حالم از این همه تبعیض بهم میخوره.
نویسنده :
اورانوس
20:02
بدون عنوان
امشب رفتیم خونه داییم که از کربلا اومده بود ،بعد هم شام پیتزا خوردیم .ـ.. فردا پرو لباس بعلاوه جلسه شش کلاس خواهد بود به امید خدا...
نویسنده :
اورانوس
3:15