تاب بازی ...
امروز یه سورپرايز بزرگ برامون اتفاق افتاد ...بابام یه تاب واسمون آورد و جوشکار اومد و نصبش کرد ،من و خواهرم با سوارشدن تاب رفتیم به سالهای گذشته که از صبح تا بعداز ظهر سوار تاب بودیم و نوبتی بعد از تموم شدن شعرها و آهنگهایی که يادداشتيم سوار تاب میشدیم .چقدر زود گذشت انگار همین دیروز بود
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی