امروز ما
امروز ظهر بابابزرگم اومد خونمون و گفت اومدم که درخت انگورتون هرس کنم و یکراست رفت توی حیاط یه ساعتی تقریبا با بابام مشغول بودن و کلی از شاخه ها ی درخت بریدن ،مامانم واسشون چای آورد بعد بابابزرگم یادش افتاد که اره چوب بريش نیست کل حیاط گشتن نبود، بابام گفت حتما با شاخه ها گذاشتیم بیرون !دوتایی رفتن جستجو لای شاخ و برگ ها تا بالاخره پیداشد دقیقا زمانیکه من دم شیطون گره دادم !من خیلی اعتقاد پیداکردم البته ناخواسته بوده از وقتی این مطلب شنیدم به شوخی این کار میکنم و بلافاصله پیدا ميشه!!!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی