بدون عنوان
امشب بالاخره اومد و با کلی استرس تموم شد،البته استرسم همون اولش بود بعد خوب شد.
تقریبا ساعتاي ۹.۵شب بود بعد از افطار که اومدن خونمون ،بابام در رو باز کرد و مهمونا رو به طبقه بالا راهنمایی کرد ما هم که پایین بودیم بعدش که مهمونا نشستن بابام اومد پایین و چای رو برد (من از قبل گفته بودم چای نميبرم) خلاصه بعد از حدود ۵دقيقه من و مامانم و خواهرم رفتیم طبقه بالا ،و نشستیم کنار مهمونا ،بعد مامان پسره شروع کرد به سوال پرسیدن از من که چند سالمه و رشتم چیه و...
بعد مامانش گفت که بريم صحبت کنیم ،که ما رفتیم طبقه پایین و منم که اصلا آماده نبودم و سوال خاصی تو ذهنم نبود گفتم اون اول شروع کنه و...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی