بدون عنوان
همون شبی که من باهاش صحبت میکردم گفت که یک ترم مرخصی گرفته واسه ازدواج،که به نظر من کار عجیبی بود ،واسم سوال پیش اومد که چرا ،اما ازش نپرسیدم بعلاوه به نظرم خیلی عجله داشت ....
من از اول هم قصدم این بود که درسم ادامه بدم و حتی برم سر کار اما این خانواده یه جورایی راضی نبودن
روز جمعه بابام که باهاش صحبت کرده بود بهش گفته بود که باید درسش تموم کنه و منم باید درسم بخونم بعدش راجع به مراسم و این موضوعات بحث کنیم و همینطور دلیل یه ترم مرخصيشم گفته بود که از نظر روحی داشته افسردگی می گرفته .
در نهایت از بابام سه چهار روز مهلت خواسته که فکر کنه....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی