🌠سیاره

این جمعه رو یکم دیر شروع کردیم اخه دیشب با خواهری رفتیم طبقه بالاو بعد از چندین ماه کامپیوتر رو روشن کردیم و اهنگ ها و عکس هایی رو مرور کردیم که سراسر خاطره بود و این کار حدودا پنج ساعت طول کشید ... امروز هم وقتی بیدار شدم رفتم جلوی اینه تا موهامشانه بزنم که دیدم یک گل سنگ زیبا جلوی اینه بود بعد رفتم صورتم اب بزنم که دیدم کاکنوسهای قشنگی روی میز بودن ،هیچی بهتر از یک گل من رو خوشحال نمیکنه ...

متاسفانه دیروز هم نشد ببینمت دوست واقعی من .... نمیدونم چرا اخه ولی مهمون سرزده هم همیشه خوب نیست... کاش بشه ببینمت .    

دوست عزیزی که تو همین نی نی وبلاگ با هم آشنا شدیم ،اومده مشهد خیلی خوشحالم بابت اینکه به ارزوت رسیدی نفیسه گلم ،امیدوارم خوش بگذره و بتونیم همدیگه رو ببینیم. پ.ن ،احتمالا ما بریم تهران اونم به مدت دو یا سه روز ،البته اگه همه موافقت کنند.اینجوری هم خالم میبینیم هم یه تهران گردی میکنیم.البته من زیاد تهران دوست ندارم ....

￿همچنان نظاره گر رفتن این روزهام ،امیدوارم اوضاع بهتر بشه خیلی زجر اوره دیدن این همه اتفاق بد و کاری نکردن ....

روز خوبی بود با وجود اینکه سن پدربزرگم بالاست اما وجودش سراسر ارامش بود . پ.ن؛امروز هم گذشت اما ادم ها به هم میرسند.

هوراااا بالاخره بعد از یک سال بابابزرگم اومد خونمون و قراره شب بریم حرم .

۲۸ مرداد عروسی پسر عمه بزرگمه و من و خواهری از الان در تب و تاب خریدیم دیروز رفتیم زیست خاور و دو تا پیراهن خریدیم ...از اون جایی که پرو نداشت اومدیم خونه و پوشیدیم که واقعا عالی بود ... امروز خواهری کلاس داره و ممکنه منم باهاش برم.

این دوهفته و دوتا شنبه کلاسنخواهم داشت  اما از دیروز ،دیروز خواهری کنکور داشت و منم اخرین جلسه مستر کلاسم رو گذروندم و کلی عکس با خانوم نوایی گرفتیم و... اما دیشب رفتیم خونه پدربزرگم .انقدر ترافیک بود ساعت ۱۱ رسیدیم که خوشبختانه خواب نبودند .بعد از سه هفته میدیدیمش خیلی ضعیف شده اما همین بودنش دلگرمیه ....

امروز از ساعت هشت و نیم رفتم جهاد دانشگاهی تا ساعت پنج بعدازظهر...خیلی خسته شدم اما در مجموع چیزای مفیدی یاد گرفتم ... فردا هم باید از ده تا یک برم.