خواهر گلم خواهر گلم ، تا این لحظه: 26 سال و 11 ماه سن داره
اورانوساورانوس، تا این لحظه: 30 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره
سیاره منسیاره من، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره
للیللی، تا این لحظه: 25 سال و 11 ماه سن داره

🌠سیاره

شب سه شنبه ۲۲تیر

دیشب رفتیم بیرون غذا برداشته بودیم ،بابام سوال نکرد کجا بریم یه دفعه دیدیم داره میره سمت کوهسنگی که ما گفتیم بریم طرقبه .بابام هم موافقت کرد و گفت فوقش یه تخت اجاره میکنیم .هیچ رستورانی نبود که تخت اجاره بده و همه میگفتن با غذا....تا بالاخره تصمیم گرفتیم یه جا وایستیم و بابام سوال کرد گفت میشه بیست تومن ،بابلم گفت به صرفست که شام رو از اینجا بگیریم و دیزی سفارش دادیم ..عالی بود طعم خیلی خوبی داشت ...شب خوبی بود خداکنه هیچ گرسنه ای نباشه و همه شادباشن ...
23 تير 1395

سه شنبه

دیشب کلاس داشتم خیابون راهنمایی ،به خاطر اتش سوزی برج سلمان ترافیک شدیدی بود ،در کل تمرین خوبی بود و باز پنج شنبه صبح هم باید بریم واسه تمرین ...خیلی فشرده شده همه چیز. پ.ن :جمعه هم کنکور داره خواهری .
22 تير 1395

دوشنبه ۲۱ ام

دیروز ظهر نرفتیم شاندیز .... به جای اون بعدازظهر رفتیم خیاطی واسه اندازه گیری که متاسفانه اونم خانومش نبود و فقط پارچه ها رو دادیم به خیاط.اما متاسفانه اونم کم بود و مجبور شدیم بریم بخریم از سرش که متاسفانه اونم نبود،اما به جاش یه رنگ دیگه قراره بخریم ...خداکنه این دوختن لباس بعد از سالیان سال خوب پیش بره .اخه ما معمولا لباس رو نمیدوزیم و حاضری از بازار میخریم . بعد از پارچه فروشی رفتیم مغازه دوست بابام واسه دیدن پارچه های چادری و مقنعه و...خواهرم یه مدل چادر سرش کرد منم همینطور دیدم خانم خیاط بیش از حد مهربونه و لبخند بیش از حدی میزد ،اخر که داشتیم می اومدیم از مامانم ضماره خونه رو خواست ،نمیدونم این بیست تیر چه حکمتی داره !!! اما امر...
21 تير 1395

۲۰تیر یکساله شد

امروز یه سال از اون روز مزخرف میگذره روزی که اخرین نفر با اصرار بابام اومد و من و تمام افکارم عوض کرد نسبت به آدمای این دنیا و این روزگار ،روزگاری که همه آدماش عوض شدن و دروغ تو خونِشون جا خوش کرده ،روزی که شک هم به تمام خصوصیاتم اضافه شد .خوشحالم که همه اون اتفاقات تموم شد و خدا باز هم تو تموم این لحظات تنهام نذاشت ...از دروغ متنفرم ....
20 تير 1395

یه شنبه ۲۰تیر

امروز متاسفانه نماز صبحم قضا شد ....خیلی ناراحت شدم .ان شالله دیگه اتفاق نیفته .... امروز ظهر قراره بریم شاندیز باغ داییم واسه ناهار و جمع کردن البالو و گیلاس و خوشحالم بابت گرفتن عکس از مناظر زیبای اونجا با خواهری .... پ.ن :دیشب ساعت دوازده بود که نمراتمون اعلام شد اونم توسط معلم تو تلگرام ،خوشحال شدیم خییییلی به خاطر این که نتیجه هفت روز مطالعه البته نه پیوسته اونم روزی سه ساعت رو گرفتیم خواهری ۹۸و من ۹۶  شدم و معلم خیلی ازمون تعریف کرد و من خوشحال شدم از این اتفاق ...خداجون شکرت.
20 تير 1395

شنبه نوزده ۲

امروز تا ساعت هشت تمرین میکردیم ،اومدم خونه دیدم خواهری گلم خوابه .روزایی که من خونه نباشم اونم ناراحتِ؛منم که حسابی دلم تنگ شده براش . پنج شنبه و جمعه استاد نوایی قراره بیاد واسه ارتقا ما توی ساز و نحوه صدادهی و ...    
19 تير 1395

شنبه نوزده تیر

￿ امروز اول هفته ی سحر خیز بودن من و خواهری بود ،مثل دو تا دختر خوب پشم شیطون کور ساعت چهار بیدار شدیم اخه دیشب ساعت ده خوابیدیم . اما متاسفانه الان حالم خوب نیست ابریزش بینی کلافم کرده .... خدا کنه زود خوب شم. امروز کلاس دارم جلسه دومه .هفته قبل بخاطر امتحان نرفتم .... دیروز رفتیم الماس شرق واسه خرید چادر ،فروشنده کلی تعریف و تمجید کرد از من و خواهری و اینکه تو زمونه الان دختر چادری کمه و از این حرفا ...
19 تير 1395

سلام وبلاگم

به نام خدای مهربونم امروز بالاخره امتحان اخر تئوری رو دادیم ،امتحان دادن اونم با روزه خیلی سخته تو شروع امتحان سرگیجه عجیبی داشتم اما خدا رو شکر دووم نداشت و زود برطرف شد ... جواب امتحان جمعه میاد ،تا اون روز لحظه شماری میکنم .... پ.ن :بعد شش روز مطالعه مداوم امشب جایزمون بیرون رفتنه اونم مکان مورد علاقم ....شاندیز.  
14 تير 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به 🌠سیاره می باشد