خواهر گلم خواهر گلم ، تا این لحظه: 26 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره
اورانوساورانوس، تا این لحظه: 30 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره
سیاره منسیاره من، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره
للیللی، تا این لحظه: 25 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

🌠سیاره

هوراااا

وااااای حسابی دلتنگ بودم نمیدونم چرا هی میخوام ولی نمیشه که بیام پست جدید بذارم  اما بگم از این روزها ... دیشب مورخ ۱۹خرداد برای خواهری گلم گوشی دلخواهش خریدیم به مناسبت تولدش... ممنونم که اومدی به این دنیا و دنیا رو برامون به خصوص برای من زیباتر کردی  گل من سه روز دیگه تولدته ،خیلی خوشحالم و دارم لحظه شماری میکنم برای اون روز ... این کادو پدر گرامی بود اما من و مامانم هنوز برات چیزی نخریدیم ... به گفته خودش قراره واسش کتاب و سی دی و سالیوان رو بخرم ...  
20 خرداد 1395

ساز عزیزم

طبق رسم هر ترم ،این ترم هم سازشناسی داریم ،اونم فردا یعنی همین امروز . همین الان لباسام اتوکردم وتقریبا اماده ام ،البته هنوز حمام مونده ... فرقی که این سازشناسی با بقیه داره اینه که ایندفعه مامانم و خواهرم هم نظاره گر خواهند بود ،حس عجیبی دارم اما خوشحالم ....به امید اینکه خوب اجرا کنم ....
11 خرداد 1395

بدون عنوان

امروز با وجود جمعه بودنش به جمع کردن وسایل طبقه بالا و مرتب کردنش گذشت ...و متاسفانه من هم طی این تمیز کری ها و گرد و خاک خوری ها احساس سرماخوردگی میکنم .... کاش زودتر خوب شم
7 خرداد 1395

بدون عنوان

روزای خوبی ندارم ،باز ... ولش کن ،انقدر گفتم و هیچی درست نشد ،دیگه دوست ندارم اصرار کنم. از دورویی متنفرم ،از دروغ ...
6 خرداد 1395

سلام ......

واااای ،خیلی دلم تنگ شده بود واسه وبلاگم ،اینجا مکانی بود برای دلتنگی هام البته هنوز هم هست . دلم واسه همه دوستانی که  اینجا پیدا کردم تنگ شده ،سعی میکنم بیشتر سر بزنم .قول قول قول  اما از احوالات من و گلم و خانوادمون ‌: امروز رفتیم واسه معاینه چشم و متاسفانه یا خوشبختانه هر دوتامون نیاز به عینک داریم خواهری استیگمات و من ضعیف اما نیم . راستی عینک هم سفارش دادیم .وان شالله هفته بعد اماده میشه ....  
4 خرداد 1395

ادرس جدیدم

گفتم ممکنه کمتر بیام اینجا  ترجیح دادم برای اینکه با دوستانی که اینجا اشنا شدم بیشتر ارتباط داشته باشم پس ادرس اینستاگرامم رو اینجا میذارم  ... instagram.com/far.s993   به امید دیدار
27 ارديبهشت 1395

جمعه دیگر

جمعه ای که گذشت رو با رفتن به یک گندمزار و خوردن عصرانه و بعد سر زدن به پدربزرگ گرامی سپری کردیم .... همچنین یک تصادف وحشتناک هم در راه برگشت در کنارمون اتفاق افتاد که هنوز صحنه ای که دیدم رو فراموش نمیکنم ...ایشالله همه سلامت باشن و مواظب خودشون باشن ،مواوری که تصادف کرد در حال شادی بودت با زن و بچه و سرعت شاید ۸۰....
25 ارديبهشت 1395

زیارت ....

ديشب رفتیم حرم ،زیر بارون قدم زدن اونم توی حرم حال دیگه ای داره ... با وجود بارون نزدیک ضریح شلوغ بود و من ترجیح دادم از همون راه دور دعا کنم ساعتها ایستاده بودم محو این عظمت این آرامش ...کلمه ای به زبونم نميومد ...
22 ارديبهشت 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به 🌠سیاره می باشد